نامه بر خسرو پرویز گران میآید و آن را گستاخی بزرگمردی از «جزیر\ العرب» علیه خود تلقّی میكند و بیمحابا، نامه را پاره و به گوشهای میافكند.
پیك نامه بر رسول خدا(ص) باز میگردد تا گزارش گستاخی پادشاهِ «ساسانی» را به محضر رسول خدا(ص) ارائه كند؛ امّا از دیگر سو، خسرو پرویز، حكم بازداشت این پیامبر عربی را صادر كرده و به سوی اجرا برای امیر دست نشانده خود در «یمن»، یعنی باذان بن ساسان ارسال میكند.
خسرو پرویز، درنیافت كه با پاره كردن نامه رسول خدا(ص)، در حقیقت حكم مرگ و پاره شدن شكم خودش را امضا كرده است.
در سال ششم هجری قمری، یعنی سال ارسال نامه
رسول خدا(ص)، ایرانِ ساسانی به عنوان رقیب سرسخت امپراتوران روم، بخشهای مهمّی از دریای «مدیترانه» تا شرق دور و مرز «چین» را در تصرّف خود داشت. مناطق مرزی جزیر\ العرب و از جمله یمن نیز تحت سلطه امیران ساسانی بود. این منطقه به دلیل موقعيّت ویژهاش گاه به تصرّف «رومیان» و گاه به تصرّف ایرانیان در میآمد.
یكی از منابع مهمّ تاریخی مربوط به ایران عصر ساسانی،
«اخبار الطِّوال» ابوحنیفه احمد بن داوود دینوری است كه به زبان عربی نوشته شده است. دینوری در سال 281 ه .ق. وفات یافته است.
اخبار الطّوال، از سرگذشت حضرت آدم(ع) و پیامبران بنیاسرائیلی و بالأخره تاریخ باستانی ایران و یمن سخن میگوید و فتوحات نخستین اعراب و فتوحات «قادسيّه» و «نهاوند» را به تفصیل در میآورد.
در اخبار الطّوال آمده است كه تا پیش از ورود ایرانیان، یمن بر اثر تحریك رومیان توسط دولت «حبشه» اشغال شده بود. انوشیروان ساسانی به قصد كمك به یكی از شاهزادگان یمنی، سَيْفِ بن ذِی يَزَن، سرداری دیلمی را به همراه جمعی از زندانیان دربند، راهی سرزمین یمن میكند.
در سال 570 م. با در هم شكسته شدن حكومت آخرین امیر حبشی كه از خاندان ابرهه بود، یمن تبدیل به سرزمینی دست نشانده ایرانیان ساسانی شد. به این ترتیب در اوان تولّد پیامبر اكرم(ص)، گروه بیشماری از ایرانیان در یمن، «عدن»، «حضرموت» و سواحل «دریای سرخ» زندگی میكردند و یمن را به تمامی در اختیار داشتند.
اوّلین ایرانیان مسلمان
حكم دستگیری رسول خدا(ص) به دست امیر یمن، باذان بن ساسان میرسد. او بیدرنگ، دو نفر به نامهای بابویه و خسرو را با نامهای، روانه «مدینه» میسازد و پیامبر(ص) را از حكم بازداشت پادشاه ساسانی با خبر میسازد.
حضرت پس از ملاقات با دو پیك امیر یمن، ایشان را برای استراحت روانه میكند و از آنان میخواهد تا روزی دیگر برای دریافت پاسخ باز گردند.
روز دیگر، رسول خدا(ص)، خبر دریده شدن شكم خسرو پرویز و كشته شدن او به دست پسرش، شیرویه را به مأموران باذان میدهند.
مأموران دست تهی باز میگردند و در امارت باذان بن ساسان، جملگی از خبر مرگ پادشاهِ «ساسانی» مطّلع و از اخبار غیبی رسول خدا(ص) متعجّب میشوند. پیامبر اكرم(ص) با تقدیم هدایایی به قاصدان یمن فرموده بود:
«به یمن باز گردید. سلام مرا به باذان برسانید و بگویید اگر مسلمان شود، حكومت یمن را همچنان در اختیار خواهد داشت.»
باذان بن ساسان اسلام آورد و با گروهی از ایرانیان كه به آنان «ابناء» و «احرار» میگفتند، هسته جدید و اوّلیه ایرانیان مسلمان ساكن یمن را ایجاد كرد. این فرزندان آزاده نقش مهمّی در تاریخ گذشته یمن و جهان اسلام ایفا كردند و چنانكه خواهد آمد، نقش مهمتری را نیز در آخرالزّمان و در آستانه ظهور حضرت مهدی(عج) ایفا خواهند كرد.
باذان تا آخرین روزهای حیات به عنوان امیر مسلمان یمن در خدمت بود و پس از وی، به حكم پیامبر اكرم(ص)، فرزندش، شَهْر بن باذان حاكم یمن شد. نكته جالب آنكه، اوّلین شهید ایرانی نیز از همین سرزمین برخاست.
ماجرا از این قرار بود كه پس از بازگشت پیامبر اكرم(ص) از حجّـ[ الوداع، در آخرین سال حیات، یعنی سال یازدهم هجری قمری، مردی از بزرگان یمن به نام اسود بن كعب بن عوف ادّعای پیامبری كرد. اسود از طایفه «بنی عنس» و معروف به اسود عنسی بود.
اسود جماعتی را گرد خود آورد، به شهر «نجران» حمله برد و سراسر منطقه ساحلی و بخشهای درونی «جزیره» تا حضرموت و حدود «طائف» را به تصرّف در آورد.
شهر بن باذان برای جنگ با وی به پا خواست و با 700 سوار تا نزدیكی «صنعا» پیش رفت.
شهر بن باذان در جنگ به شهادت رسید و عنوان «اوّلین شهید ایرانی» را به نام خود ثبت كرد. سرانجام اسود عنسی در خواب كشته شد و شورش گستاخانهاش بینتیجه ماند.
گسترش اسلام در یمن و گرایش شیعی ساكنان این منطقه، مرهون مأموريّتها و حضور امیرمؤمنان(ع) در یمن است.
حضرت علی(ع)، چند مأموريّت از طرف رسول خدا(ص) در یمن داشتند.
جمعآوری خراج و سامان دادن به اوضاع یمن، موضوع مأموريّت امام علی(ع) در یمن بود. طيّ این سفرها، ایرانیان مقیم یمن، یعنی الابناء و بنی الاحرار
از نزدیك با امام علی(ع) دیدار كردند. این واقعه مربوط به سال دهم هجری قمری است و باعث شد تا ایرانیان از جانب خود نمایندهای به نام فیروز را جهت ابراز وفاداری و ایمان به مدینه نزد پیامبر اكرم(ص) گسیل دارند.2
پس از كشته شدن خسرو پرویز، پادشاهيِ ساسانی تا زمان پادشاهی و دولت مستعجل یزدگرد سوم در سال 623 م. ادامه یافت؛ لیكن این امپراتوری روی آرامش و سكون و نیكبختی به خود را ندید. هر روز، بیش از پیش آفتاب این دولت روی به افول نهاد تا آنجا كه در فاصله چهار سال، كشور ایران، امارت ده شاهنشاه3 را به تجربه نشست.
آرتور كریستین سن4 مینویسد:
علّت اینكه قومی چون عرب بیابانی، در ظرف مدّت قلیلی توانست كه دولتی صاحب تأسیسات نظامی، مانند دولت ساسانی را از میان بردارد، اغتشاش و فسادی بود كه بعد از خسرو پرویز در همه امور ایران رخ داد.5
او در ادامه اضافه میكند:
خلاصه آنكه، در اوج اغتشاش، سی و پنجمین پادشاه ساسانی، یزدگرد سوم را كه از اخلاف خسرو پرویز بود، در سال 623 م. در «اصطخر فارس» یافتند. بزرگان اصطخر او را كه متواری بود و بیش از پانزده سال نداشت، به پادشاهی خواندند و در آتشكده «اردشیر» بر تخت شاهی نشانده و تاج بر سرش گذاردند.6
اوضاع «ایران» به همین منوال بود و این شرایط از چشم خلفای مسلمان حاكم بر حجاز دور نمانده بود.
حمله اعراب مسلمان به ایران
ابی حارثه، سردار خلیفه مسلمانان، یعنی عمر بن خطّاب كه در «سوریه» مشغول بود، اخبار هرج و مرج ایران را به گوش خلیفه رساند.
خلیفه موقعيّت را مغتنم شمرد و نامهای به دربار یزدگرد فرستاد.
به نوشته گردیزی، یزدگرد آخرین ملوك عجم بود و پانزده سالگی به پادشاهی رسید، در زمانی كه بیست و دو روز از خلافت ابوبكر گذشته بود.7
به قول ابن مسكویه رازی، پادشاهی او [یزدگرد سوم] در برابر پادشاهی پدرانش به خواب و گمان میمانست.
چون كودك بود، كار كشور هم به دست بزرگان و دستوران میچرخید. چنین بود كه كار كشور «پارس» سستی گرفت و دشمنان از هر سو بر یزدگرد گستاخ شدند و سرزمین مرزی ایران را یكی پس از دیگری از چنگ وی به در آوردند یا ویران كردند.8
نامه عمر بن خطّاب به یزدگرد سوم و جواب او
نامه عمر بن خطّاب به دربار یزدگرد سوم رسید. در نامه نوشته بود:9
بسم الله الرّحمن الرّحیم
از عمر بن خطّاب، خلیفه مسلمانان
به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملّت تو نمیبینم؛ مگر اینكه پیشنهاد مرا قبول كرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهانِ شناخته شده، حكومت میكرد؛ لیكن اكنون چون افول كرده است. ارتش تو در تمام جبههها شكست خورده و ملّت تو محكوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد میكنم. شروع كن به عبادت خدای یگانه، یك خدای واحد، تنها خدایی كه خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان میآوریم. او كه خدای حقیقی است. آتشپرستی را متوقّف كن. به ملّتت فرمان ده آتشپرستی را كه كذب است، متوقّف كنند و به ما بپیوندند؛ برای پیوستن به حقیقت.
الله، خدای حقیقی را بپرستید، خالق جهان را، الله را بپرستید و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول كنید. اكنون به راههای شرك و پرستش كذب پایان ده و اسلام را به عنوان ناجی خود قبول كنید. با اجرای این، تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود، اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است، تو این راه را انتخاب خواهی كرد. بیعت تنها راه است.
خلیفه مسلمانان، عمر بن خطّاب
اصل نامه عمر بن خطّاب به یزدگرد سوم در موزه «لندن» موجود است.
یزدگرد خود را برای تدارك پاسخ مهيّا كرد.
نامه شگفت یزدگرد حاوی نكات نغزی است كه مطالعهاش پرده از شناخت ایرانیان از گذشته عرب عصر جاهلی و تفكّر و فرهنگ ریشهدار ایرانی برمیدارد؛ دریافت و فرهنگی كه در عصر ساسانی دستخوش تحریف و یغما گشته بود و امّا اصل نامه:
پاسخ یزدگرد سوم به نامه عمر بن خطّاب
از شاهنشاه، شاه پارس و غیره، شاه كشورها، شاه آریاییها و غیر آریاییها، شاه پارسها و دیگر نژادها و نیز تازیان، شاهنشاه پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمر بن خطّاب، خلیفه تازی
به نام اهورا مزدا، آفریننده جان و خرد، تو در نامهات نوشتهای كه میخواهی ما را به سوی خداوند، الله اكبر هدایت كنی، بدون دانستن این حقیقت كه ما كه هستیم و ما چه را پرستش میكنیم.
... تو به من پیشنهاد میكنی كه ایزد یگانه و یكتا را پرستش نمایم؛ بدون آنكه بدانی هزاران سال است كه پارسها ایزد یكتا را پرستش كردهاند و پنج نوبت در روز او را عبادت مینمایند. سالهاست كه در این سرزمینِ فرهنگ و هنر، این راه عادی زندگی بوده است.
زمانی كه ما سنّت مهماننوازی و كردارهای نیك را در گیتی پایهگذاری نموده و پرچم پندار نیك، گفتار نیك و كردار نیك را برافراشتیم، تو و نیاكانت بیابانگردی میكردید ... و دختران بیگناه خود را زنده به گور مینمودید.
... خداوندگار ما، اهورا مزداست و عجیب است كه شما مردم نیز او را تازه كشف كرده و او را به نام الله اكبر نامگذاری نمودید؛ امّا ما مثل شما نیستیم؛ ... ما به نوع بشر كمك میكنیم؛ ما عشق را میان بشريّت میگسترانیم؛ ما نیكی را در زمین میگسترانیم ...
آیا این الله است كه به شما فرمان میدهد تا بكشید، غارت نمایید و تخریب كنید؟ آیا شما رهروان الله هستید كه به نام او این اعمال را انجام میدهید یا هر دو ...
افسوس، آه، افسوس ... كه امروز ارتشهای پارسی از ارتش شما شكست خوردهاند!
من از تو درخواست میكنم كه با الله اكبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدّن ما نزدیك مشو؛ زیرا اعتقادات تو خیلی مهیب و رفتارت بسیار وحشیانه میباشد.
شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی
این نامهنگاری پس از جنگ «قادسيّه» و پیش از جنگ «نهاوند» كه حدوداً چهار ماه طول كشید و تكلیف رویارویی ایرانیان و مسلمانان معلوم شد، ردّ و بدل شده است.10 به گواهی مدارك موجود تاریخی، میان عمر بن خطّاب و یزدگرد، نامههایی ردّ و بدل شده است. مطالعه این دو نامه، نكات لطیفی را فراروی ما قرار میدهد كه به اختصار بیان میشود:
1. جناب عمر بن خطّاب، نه تنها یزدگرد ساسانی، بلكه ایران و ایرانیان را نمیشناسد. این بیخبری را یزدگرد در پاسخی كه به نامه میدهد، متذكّر میشود و فقدان شناخت از فرهنگ و باورهای ایرانی را به رُخ او میكشد؛
2. عمر بن خطّاب، یزدگرد و ایرانیان را نه به سوی اسلام و بیعت با اسلام، بلكه به سوی خود و «بیعت با خود» میخواند. به عبارت دیگر برای او دعوت به اسلام، پلی است برای فراخواندن ایرانیان به خود، از همین روست كه در انتها نیز، «بیعت با خود» را تنها راه رهایی ایران از فنا و نابودی معرفی میكند؛
3. یزدگرد سوم، با متذكّر شدن مبادی اوّلیه و مبانی اعتقادی ایرانیان، بر یگانهپرستی ایرانیان تأكید میكند و اصول اخلاقی ایرانیان را متذكّر میشود. این همان نكتهای است كه اعراب مسلمان دشمن اهل بیت(ع)، همچون اشعث به دلیل نادانی و غفلت از آن، امام علی(ع) را مواخذه و لطف، احسان و اكرام حضرت به ایرانیان را نكوهش میكردند؛
4. تجربه و خاطرات یزدگرد از پیشینه رفتارهای اعراب جاهلی مانع از قبول دعوت خلیفه وقت، عمر بن خطّاب و ادّعای او مبنی بر طهارت و یكتاپرستی میشود؛
5. یزدگرد ساسانی از محتوای نامه عمر بن خطّاب، نمیتواند پی به برتری فرهنگ و دین اسلام ببرد. از این رو پیشینه اعراب را دلیل بر عدم درستی و ادّعای خلیفه میشناسد؛
6. پیشینه فرهنگی و تمدّنی، پهناوری سرزمین و شمار سربازان، یزدگرد را غرّه كرده و مجال تأمّل را از او باز میستاند؛
7. و بالأخره آنكه، صورت كم رمق مانده از حیات تمدّنی ایران، مانع و حجابی است كه پادشاه جوان را از درك سرآمدن دولت و وقت امپراتوری ساسانی باز میدارد.
متذكّر میشوم، آغاز حملات اعراب مسلمان به مرزهای ایران در دوره خلافت ابوبكر (11 ـ 13 ه .ق.) بود. حملات اوّلیه با فرماندهی خالد بن ولید صورت گرفت ... امّا در ابتدا اعراب از جنگیدن با ایرانیان وحشت داشته و جرئت روبهرو شدن با سپاهیان ایران را نداشتند. با این حال، مثّنی بن حارث كه صحابی و از امرای شجاع و صاحب رأی بود، مردم را به جنگ با ایران وادار میكرد.11
فتح ایران
با مرگ ابوبكر، جانشین او عمر بن خطّاب (13 ـ 23 ه .ق.) فتوحات را ادامه داد. در دوره خلافت ده ساله عمر بن خطّاب، ایران كاملاً به تصرّف اعراب در آمد.
در همین موقعيّت، در حالی كه هیچ یك از طرفین متوجّه و متذكّر آنچه در پس پرده میرفت، نبودند؛ طرّاح تقدیر
رقم زننده به سرنوشتی میشد كه تا ابدالآباد و مرحله به مرحله و پرده در پرده نتایج آن بارز میشد.
سلطان در حالی كه افول ستاره دولت خود را نظاره میكرد، مات و متحيّر وقایع مانده و خلیفه جویای تخت و تاج ساسانی سرمست از گشوده شدن دروازههای سرزمین پارس و هر دو، بیخبر از انعقاد نطفهای شگفت.
تعجّب نباید كرد؛ وقتی كه دریافته شود حضرت امام علی(ع)، از حضور مستقیم در جنگ میدانی با ایرانیان پرهیز میكند و لشكریان را متذكّر ضرورت مراعات همه شئون و آداب در وقت رویارویی با ایرانیان میشود.
سردار پر نخوت یزدگرد، رستم فرّخزاد در اردوگاه آراسته، شعبـ[ بن مغیره را كه مأمور ابلاغ نامه سعد بن ابی وقّاص، سردار اردوگاه مسلمانان است، به حضور میطلبد.
شعبـ[ بن مغیره از راه میرسد، با لباسی مندرس و سلاحی كه به گردن آویخته، بیاعتنا به آن همه سراپرده و جلال و طوقداران، رو در روی رستم فرّخزاد میایستد و بیآنكه قدم بر فرش بگذارد، در سادگی اعراب مسلمان شده، در وقت ورود به دروازههای فارس و دربار سلاطین «ساسانی»، خاطرات زندگی ساده و بیآلایش پیامبر اكرم(ص) را در خاطر داشتند؛ اگرچه این آمد و شدها و دیدار تجمّلات درباری، به سرعت همه خاطرات را از صفحه دل و ذهن آنها شست و در مقابل، مستضعفان حاشیهنشین امپراتوری ساسانی، دل به سادگی مسلمانان تازهوارد بستند و به محبّت مصادره از خاندان كرامت و وحی دل سپردند.
رستم فرّخزاد، پاسخ نامه سعد بن ابی وقّاص را بر حریر سفیدی نگاشت و به دست مغیره داد تا بدو برساند. او همه سعی خود را مصروف مرعوب ساختن سعد وقّاص با به رخ كشیدن سپاه و گنج و پیل و پیلیان میسازد و در واقع دست به نوعی اقدام بازدارنده میزند.
در پایان هم از سعد بن ابی وقّاص میخواهد كه مردی زیباچهره و جهاندیده و پهلوان را گسیل دارد تا خواسته اعراب معلوم شود.
او اضافه میكند كه پیام شما را به دربار یزدگرد میفرستیم و خواهش شما را اعلام میكنیم و در پایان او را نصیحت میكند كه چشم طمع از ایران ببندد و جنگ با پادشاهی چون یزدگرد ساسانی را طالب نشود.
پس از این، دیگر رفت و آمد قاصدان بیثمر میشود.
كریستین سن در این باره مینویسد:
رستم فرّخزاد، نایب السّلطنه حقیقی ایران ساسانی، مردی صاحبنام و با قوّت فوق العادّه بود با تدبیر و دلیری تمام. او از نتایج رویارویی با اعراب آگاه بود، از این رو، به عنوان فرمانده كلّ قوای ایران، در دفع دشمنی كوشش دلیرانه كرد. سپاهی بزرگ گرد آورد و آماده نبرد شد؛ امّا با پیشدستی عمر بن خطّاب، سپاه ایران در سال 636 م. در قادسيّه و نزدیك «حیره» با سعد بن وقّاص، سردار عرب روبهرو شد. جنگ، سه روز طول كشید و با شكست ایرانیان خاتمه یافت. رستم كه شخصاً حركات فروج ایرانیان را اداره میكرد و در زیر خیمه نشسته و درفش كاویانی را در برابر خود نصب نموده بود، كشته شد و درفش كاویانی كه نمودار شوكت و قدرت ایران بود، به دست عرب افتاد.13
در این هنگامه، سپاه یكصد و بیست هزار نفری «ساسانی» در برابر سپاه سی هزار نفری مسلمانان بیتجربه شكست خورد. در این نبرد، كه به نام قادسيّه مشهور شد، بنابر قول مسعودی، درفش كاویانی به دست عربی به نام ضرار بن الخطّاب افتاد. او این درفش را به سی هزار دینار فروخت؛ در حالی كه قیمت واقعی آن 1،200،000 دینار بود.14
ابن خلدون میگوید: صورت طلسمی با اعداد و علائم نجومی بر درفش كاویانی دوخته شده بود. در «التنبیه»،15 بهای درفش كاویانی دو میلیون دینار گفته شده است.
سعد بن ابی وقّاص، سردار عرب، این درفش را به سایر خزائن و جواهر یزدگرد كه خداوند نصیب مسلمانان كرده بود، افزود و آن را با تاجها و كمرها و طوقهای گوهرنشان و چیزهای دیگر برداشته به خدمت عمر بن خطّاب برد. عمر گفت كه آن را گشوده و پاره پاره نمایند و میان مسلمانان تقسیم كنند.16
سپاهیان شاهنشاهی روی به هزیمت نهادند. سعد بن ابی وقّاص با فتح و فیروزی وارد پایتخت خالی شد و در برابر «ایوان كسرا» اردو زد و خود داخل كاخها شد و در آنجا همه خزائن را كه شاهنشاه نتوانسته بود ببرد، یافتند.
آرتور كریستین سن شرح كامل جواهرات و نحوه انتقال و تقسیم آنها را در كتابش ذكر كرده است.
یزدگرد آخرین تلاش خود را برای گرد آوردن لشكر به كار بست. فرماندهی سپاه را به سرداری سالخورده به نام پیروزان داد. سال 642 م. شاهد آخرین رویارویی ایرانِ ساسانی با اعراب مسلمان در نهاوند بود. به این ترتیب جنگی سخت رخ داد.
ارتش یكصد و پنجاه هزار نفری شكست را پذیرا شد. نبردی كه به «فتح الفتوح» شهرت یافت.
یزدگرد كه دیگر از پادشاهی ایران ساسانی جز عنوانی نداشت، روی به فرار نهاد، مسلمانان از «همدان» و «ری» هم گذشتند، «آذربایجان»، «ارمنستان»، همه ایالات فارس و بالأخره اصطخر را كه گاهواره خاندان ساسانی بود، تصرّف كردند. یزدگرد روی به «مرو» نهاد. از ترس مرزبانان مرو روی به فرار نهاد و تنها در تاریكی شب با لباسی زربفت و زیور شاهوار به آسیابی پناه برد.
یزدگرد به قتل رسید تا آنكه به سال 661 م. اسقفی نصارا جسد او را كه در رود افكنده شده بود، شناخت. آن را در طیلسانی مُشكآلود بسته و دفن كرد.17
كریستین سن مینویسد:
یزدگرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت گریخت؛ در حالی كه هزار نفر طبّاخ و هزار تن رامشگر و هزار تن یوزبان و هزار تن بازبان و جماعتی كثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه این گروه را هنوز كم میدانست.18
ذكر این نكته لطیف شنیدنی است كه ایرانیان، در آخرین سال قبل از ظهور، در ناحیه اصطخر با سفیانی به مقابله برمیخیزند. شكست ایران ساسانی پایانی برای یك شروع بود. مقدّمهای برای یك فتح الفتوح عظیم كه دروازه عالم را بر امام عصر(عج) میگشاید.
در جای جای ماجرای ورود اسلام به ایران و اسلام آوردن ایرانیان، صرفنظر از صورت حوادث، نكات لطیف و قابل تأمّلی نهفته است كه تنها با شناسایی حوادث و وقایع آینده جهان و عصر ظهور، قابل بررسی و تحلیل است. روایات ویژه آخرالزّمانی، نورافكنی بر لایههای تاریك تاریخ فردای ما و جهانیان میافكند.
اصطخر، آخرین نقطه مقاومت ایرانیان بود. محلّی كه با شكست فیروزان، همه موانع فراروی اعراب را برداشت و چون دروازهای مجال تصرّف تمامی نواحی فراخ ایرانِ ساسانی را برای اعراب مسلمان فراهم آورد.
به استناد برخی روایات، در آخرالزّمان و در آخرین سال غیبت كبرا و در هنگامه ظهور حضرت صاحب الزّمان(عج)، در همین ناحیه، ایرانیان با همراهی سيّد خراسانی با سپاه سفیانی روبهرو میشوند و با شكست لشكرش او را به عقب میرانند تا آنكه امام(عج) با فتح و فیروزی به «كوفه» وارد میشوند.
محمّد قزوینی، روشنفكری غرب زده كه همه حوادث و وقایع را از منظر خاصّ خویش دیده و تحلیل كرده است، در توصیف آخرین رویاروییهای ایرانیان و مسلمانان، بدون آنكه متذكّر شرایط تاریخی آن زمان و وضع مردان و زنان آفت زده ایران ساسانی باشد، مینویسد:
ایرانیان خائن و عرب مآب آن وقت، از اولیای امور و حكّام ولایات و مرزبانان اطراف، به محض اینكه احساس كردند كه در اركان دولت ساسانی تزلزل روی داده و قشون ایرانی در دو، سه دفعه از قشون عرب شكست خوردهاند، خود را به دامان عربها انداخته و نه تنها آنها را در فتوحاتشان كمك كردند و راه چاره را به آنها نمودند؛ بلكه سرداران عرب را به تسخیر سایر اراضی كه در قلمرو آنان بود و قشون عرب به آنها حمله نكرده بود، دعوت كردند و كلید قلاع و خزائن را دو دستی به آنان تسلیم كردند ....19
قزوینی اعتراف میكند كه ایرانیان با پذیرش تسلیم اختیاری، سلاح بر زمین گذاشتند و حتّی گامی فراتر نهاده، سپاه مهاجم را در تصرّف ولایات یاری دادند. این همه پرده از واقعه دیگری برمیدارد كه چشمان ظاهر انگار وی قادر به دیدارش نیست.
موالیان ایرانی
وقت و بخت دولت ساسانی سر آمده بود و این همه را ایرانیان به صرافت طبع دریافته بودند و از دیگر سو، در آینه دل خود همنوایی و همراهی با تاریخی در حال شدن را احساس میكردند. تاریخی كه قرین با عهد رسول ختمی مرتبت، پیامبر آخرالزّمان(ص) بود. این همنوایی، «ایران» و ایرانیان را برمیكشید تا در صف امّت این پیامبر وارد شوند. این همه، شرفی بود كه از نگاه روشنفكران دور میماند.
شرافت تمسّك به تاریخ ممسوخ ساسانی و آیین منسوخ زرتشتی، ممكن است برای آنكه بسته زمین و ایدئولوژی ملحدانه «ناسیونالیسم» و «پان ایرانیسم» است، ارزشی داشته باشد؛ امّا آنكه چشم بر عالم باقی دوخته، به گونهای دیگر همه آمد و شدها را مینگرد.
چهارهزار نفر از اردوگاه ایرانیان، اسلام را پذیرا شدند و به جمع موالیان پیوستند.
در اصطلاح تاریخی، موالی جمع مولی، به كسانی اطلاق میشد كه عرب نبودند و به اعراب میپیوستند. عجمها (پارسی نژاد و غیر پارسی) آن زمان كه به حوزه اسلامی وارد میشدند، با پذیرش اسلام و عقد پیمان با یكی از قبایل عرب، امان مییافتند و در زمره موالیان وارد میشدند و به عنوان موالی شناخته میشدند.
یكی از بهرههای موالی از انعقاد این پیمان آن بود كه در هنگام ارتكاب جنایت و محكوم شدن به پرداخت دیه، افراد قبیله به یاری آنان میشتافتند؛ همچنانكه آنان نیز در جنگها همراه با قبیله همپیمان خود میجنگیدند.20
امیرمؤمنان(ع)، توجّه و الطافات ویژهای به موالیان ایرانی داشتند. مشهور است كه در سپاه مختار ثقفی (66 ه .ق.) كه به قصد خونخواهی امام حسین(ع) قیام كرد، كمتر كسی به زبان غیر فارسی تكلّم میكرد.21
به عكس سیره و سنّت اهل بیت(ع)، «امویان» مسلمانان را به دو دسته یا دو طبقه مجزّا تقسیم میكردند: اعراب و موالیان. بر اساس تعریف آنان، موالیان مسلمانان غیر عربی بودند كه در جنگ با مسلمانان شركت نكرده و اسیر نشده بودند؛ ولی اعراب، به سبب آنكه بلاد موالیان را با جنگ فتح كرده بودند، آنان را بندگان آزاد كرده خویش میدانستند.
این همه، در حالی بود كه ایرانیان در سیمای مسلمانان كه به ایران هجمه آورده بودند، نشانههایی از دریافتها و پیشینه قومی و اخلاقی نیاكان خود را كه متّكی و مبتنی بر جوانمردی بود، مشاهده كرده بودند و با روی باز به استقبال سپاه اسلام شتافتند؛ اگرچه اعراب و به ویژه وابستگان به دستگاه خلافت اموی در سده اوّل هجری قمری بر آنان جفا روا میداشتند.
در زمان حكومت معاویه (41 ـ 60 ه .ق.) جمعيّت موالیان «كوفه» بالغ بر بیست هزار نفر بود. معاویه با شنیدن این آمار و ارقام وحشت كرد و قصد كشتن آنها نمود؛ امّا با مشورت أحْنَفْ بنِ قَیس از این تصیمم خطرناك منصرف شد و سرانجام برای دوری گزیدن از موالیان، به زِیاد بنِ أبیه، حاكم خود در كوفه دستور داد تا تعداد زیادی از آنها را به شهرهای دیگر، همچون «شام» و «بصره» بكوچانند.22
از مستندات متون تاریخی چنین برمیآید كه تا قبل از ورود حضرت علی(ع) به كوفه، سیاست حاكم و نیز رفتار مردمان عرب با موالیان بدین گونه بود كه با آنها به عنوان شهروند درجه دوم برخورد و آنها را از بسیاری حقوق طبیعی، اجتماعی و دینی محروم میكردند. سهم بسیار اندكی از بیتالمال را به آنها میدادند و هنگامی كه برای اوّلین بار حضرت علی(ع) موالی را با عربهای كوفی در پرداخت عطا یكسان قرار داد، به شدّت از سوی عربها مورد اعتراض قرار گرفتند.
با ورود حضرت علی(ع) به كوفه، موالی نزد او رفته، تبعیضات فوق را یادآور شدند. ایشان تصمیم گرفتند تا با گفتوگو با كوفیان عرب، این مشكلات را برطرف كنند.23
چرا اسلام، چرا تشيّع؟
ایران و ایرانیان با پذیرش شكست و تسلیم خود خواسته، وارد گردونه تقدیر كلّی الهی شدند. به نوشته استاد مرحوم سيّد جعفر شهیدی، عواملی كه سبب شد در مدّتی كمتر از ده سال این امپراتوری بزرگ با چنین نیروی نامنظّم و ساز و برگ ابتدایی نابود شود، به شرح زیر است:
1. ناخشنودی مردم از حكومت ساسانی در پایان كار این خاندان؛
2. فشار سخت طبقه حاكم و دستگاههای وابسته بدان بر مردم؛
3. دیرینگی (پوسیدگی و كهنگی) و بیروح گردیدن «آیین زرتشتی» از دوره قباد به بعد؛
4. نشر مبادی اسلام در ایران و سادگی و بیپیرایگی این دین؛
5. اصل عدالت و مساوات در اسلام كه مردم این مساوات را میدیدند و بشارت آن را به این و آن میدادند.24
شایان ذكر است كه به قول استاد شهیدی، دیرینگی (كهنگی) و بیروح شدن «آیین زرتشتی»، به منزله تهی شدن همه ذخایر این آیین و ناتوان بودنش برای پاسخگویی به نیازها و مقتضيّات فرهنگی و تمدّنی سالهای پایانی عصر ساسانی بود.
به نوشته دِیاكُونْفْ،25 سلطنت ساسانیان كه همانند مجسّمهای بر روی پایههای گلی استوار بود، در برابر حمله و هجوم اعراب نتوانست تاب مقاومت بیاورد.26
افزون بر این همه، سختیها و دردها و رنجهایی بود كه مرغان ایرانی را به صیدگاه شهسوار شیرینكاری برده بود كه آنان را به باغ آبادان و پر برگ و بار دوستی با اهل بیت(ع) و خدمت بر آستان مباركشان میكشید و تاج كرامت
الی الأبد را بر سرشان میگذاشت؛ امّا ایرانیان تا نیل به درجه بلندی از «آگاهی و آمادگی» برای قرب به پیشگاه سلطانی و اجرای مأموريّت آن، راه درازی در پیش داشتند.
جای دارد پرسیده شود: چرا ایرانیان و ایران را به این گردونه فراخوانده و به دامگه سلطانی كشیدند؟ و دیگر اینكه، چرا ایرانیان بر روی اسلام و مسلمانان آغوش گشودند و دامان خویش را مهيّای پرورش آن كردند؟
استاد فرزانه، شهید مطهّری درباره این پذیرش مینویسد:
مردم ایران كه مردمی باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدّن نیز داشتند، بیش از هر ملّت دیگر، نسبت به اسلام شیفتگی نشان دادند و به آن خدمت كردند ... ایرانیان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت یافتند. فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوی پرسشها و نیازهای واقعی روح ایرانیان بودند.27
دلایل بسیاری برای اثبات انطباق «روح و معنی اسلام» و «روحیه ایرانیان» میتوان ارائه كرد. این روح به طور خاص در خاندان رسالت جاری بود و مطالبات حقیقی ایرانیان را پاسخ میگفت.
این هماهنگی و همگونی را در ساحات نظری و اعتقادی و همچنین فرهنگ و اخلاق كهن ایرانیان، به ویژه آنچه كه از تیررس تحریف و دستكاری و دستمالی عُمّال حكومتی و روحانیان آلوده عصر ساسانی در امان مانده بود، میتوان ملاحظه كرد.
پیش و بیش از آنكه ایرانیان، خودشان معرّف ویژگیها و صفات كمالی روحی و اعتقادی ساكنان این سرزمین باشند یا بخواهند سنّتهای ممدوح فرهنگی و خُلقی ایرانی را بنگارند، بیگانگان در این باره داد سخن دادهاند.
پینوشتها:
1. نامههای پیامبر(ص) در مجموعهای تحت عنوان «مكاتیب الرّسول» تألیف آیت الله علی احمدی میانجی در سال 1363 ه .ش. به چاپ رسیده است. ضمن آنكه یك رساله دكترا با عنوان «نامهها و پیماننامههای پیامبر اسلام» اثر دكتر محمّد حمید الله نیز وجود دارد كه دو ترجمه فارسی از آن با نامهای «وثائق السیاسيّه» ترجمه دكتر محمود مهدوی دامغانی و «نامهها و پیماننامههای سیاسی حضرت محمّد و اسناد صدر اسلام» ترجمه دكتر سيّد محمّدحسینی موجود است.
2. فتوحات اسلامی پس از رحلت پیامبر(ص).
3. آرتور كریستین سن، ایرانیان در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، صص 522 ـ 525.
4. Arthur Christian Sen
5. ایرانیان در زمان ساسانیان، صص 522 ـ 525.
6. همان.
7. گردیزی، زین الأخبار، به اهتمام رحیم رضازاده، ص 104.
8. مسكویه رازی، ابوعلی، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی، ج 1، ص 226.
9. كارنامه دكتر كوروش آریامنش، نامه عمر بن خطّاب به یزدگرد سوم.
10. ماهنامه باستانی «دیروز ما»، خرداد 1385.
11. شیخ نوری، محمّدامیر، تاریخ اسلام در آسیای مركزی تا حمله مغول، ص 104.
12. شاهنامه فردوسی طوسی، پادشاهی یزدگرد.
13. ایرانیان در زمان ساسانیان، صص 526 ـ 528.
14. همان.
15. دی، ابوالحسن عليّ بن حسین بن علی، التنبیه الاشراف. كتابی به عربی در تاریخ و جغرافیا از ابوالحسن عليّ بن حسین مسعودی (متوفّای 345 ه .ق.) است. این كتاب دربردارنده گزیدهها و كلّیاتی است كه یادآور (تنبیه) تألیفات پیشین او و منظری (اشراف) بر آگاهی و اطّلاعات آثار قبلی نویسنده است.
16. مسعودی التنبیه و الاشراف را تألیفی مختصر و هفتمین كتاب در سلسله تألیفات تاریخی خود خوانده است. این اثر از نظر تاریخ علوم و ادیان نیز اهمّیت دارد و شامل مباحثی در فلسفه، نجوم، پزشكی، ادیان كهن و عقاید است.
17. ایرانیان در زمان ساسانیان، صص 528 ـ 531.
18. همان.
19. مرتضی مطهّری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 90.
20. ر.ك: نعمت الله صفری، «نقش موالی در تشيّع»، پایگاه اطّلاعرسانی حوزه، نشریه پرسمان، ش 23، مرداد 1383.
21. وزن یولیوس، تاریخ سیاسی صدر اسلام، شیعه و خوارج، ترجمه محمود رضا افتخارزاده، ص 193.
22. موالی در تشيّع، پرسمان، ش 23، مرداد 1383.
23. همان.
24. شهیدی، سيّد جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، صص 106 ـ 107.
25. Diaconf
26. دیاكونوف، میخائیل میخائیلوویچ، تاریخ ایران باستان، ص 359؛ تاریخ اسلام در آسیای مركزی، ترجمه روحی ارباب، ص 109.
27 . مرتضی مطهّری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 121.
نظرات شما عزیزان: